پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
***
هر غزل گر چه خود از دردی و داغی میسوخت
دیدنی داشت ولی سوختنِ با همشان
***
گفتی از خستهترین حنجرهها میآمد
بغضشان، شیونشان، ضجهی زیر و بمشان
***
نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان
***
زخمها خیرهتر از چشم تو را میجستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان
***
این غزلها همه جانپارهای دنیای مناند
لیک با این همه از بهر تو میخواهمشان
***
گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بیصدا باد دگر زمزمهی مبهمشان
***
فکر نفرین به تو در ذهن غزلهایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان
محمدعلی بهمنی
تک درخت